آیه



من بنده ی آن دمم که ساقی گوید 

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

 

  • تا حالا شده از شدت درست بودن یک چیز اون کارو انجام ندین ؟ یعنی انقدر میدونید درسته و هیچ حرفی تو کارش نیست که به نتیجه اش اعتماد نکنین ؟ 

تو یه راهی افتادم که نه راه پس دارم نه راه پیش ، 

یا باید تا اخرشو برم که از اخرش میترسم ، یا همینطوری که هستم متوقف شم . 

که مطمئنم اگر متوقف شم به نابودی میرسم . 

اما بازم جرئت اینو که تا اخرشو برم و ندارم .

از یه جا بقیه بهم میگن اره درسته ، انجامش بده ، از یه طرف ادمای نزدیکم در مقابلم گارد میگیرن .

شما بودین چه میکردید راستی ؟ 

 

 

  • تازه امشبم لهجه مشهدیم گرفته ، برا چند نفر با لهجه مشدی کامنت گذاشتم ، خدایی زندگیمُ داره به راه درستی مِرِه ؟
  • در ضمن با اینکه کنکوری نیستم ولی واقعا رتبه رو از کنکوریا نپرسید ، بخدا اکه بخوان خودشون میگن ، با تچکر :) 
  •  

الان کهداشتم نظرات قدیمیمو نگاه میگردم ( ماله اواخر سال ۹۵،۹۶) وقتی وارد سایت چند نفر از قدیمیا شدم به طرز عجیبی همشون تبلیغاتی شده بودن !!! 

 گردشگری ، بازاریابی ، کامپیوتر ، جالبتر اونیه که نوشته بود برنج مرغوب!! 

مگه میشه یهو چند تا اینطوری بشه ؟ نکنه بلاگایی که بعد یه مدت خاک میخورن خود به خود میشن صفحه تبلیغاتی ؟:/ 

+ اعصابم خورده چون سهیل و برهان تو سریال بوی باران مردن + لیورپول باخت + فردا ساعت ۶ صبح کلاس دارم ! 

بای  


اینکه نارین دوباره فیلش یاد هندستون کرده و دوباره اومده رو بماند .

و حتی نمیدونم کسی هنوز منو در یاد داره یا نه ، اما با این حال : 

 اومدم بگم گاهی اوقات دلم برای خودِ قدیمیم تنگ میشه ، من دلم برای خود قدیمیم که غرق تو نوشته هاش بود ، خیلی تنگ میشه . دلم برا اون نارین بی پروا که یه عالمه خواننده داشت تنگ میشه .

من بهترین خاطرات زندگیم و در چهار سال گذشته مدیون به ادم هایی هستم که با بودنشون در نوشته هام در بدترین شرایط زندگی ام بهم امید دادن ، حتی با ترک نوشتن و بلاگ هنوز من و یادشونه و گاهی حالم و میپرسن . 

من،  دلم ، برای زمانایی که تو ماه رمضون با بچه های کافه جیم تا اذان بیدار میموندیم و درباره همه چی صحبت میکردیم تنگ میشه ، دلم برای تک بیت هایی که برای جیم میفرستادم و حتی برای اون ستاره زرد کنار نوشته ها هم .  تنگ میشه . 

دلم برا زمانایی که خودمو راحت بین نوشته ها توی بلاگ قشنگم رها میکردم . تنگ میشه 

دلم برا اون زمانایی که حدود ۱۰۰ تا کامنت برام ثبت میشدو من با ذوق به همه جواب میدادم تنگ میشه 

شاید تو گذشته غرق باشم . اما لذت پست گذاشتن و توی بلاگفا و بلاگ و جیم و تا عمر دارم یادم نمیره 

من حتی دلم برای کسی تنگ شده که هیچوقت ندیدمش و نفهمیدم که چه اتفاقی براش افتاد .

تو همین چند دقیقه پیش که حالم از اینستاگرام و تلگرام بهم خوردو دلم هوای تخته سیاه جیم و بچه های بلاگ و کرد ،. یهو چشمم به نوشته ی یکی از قدیمیای بلاگ خورد و با دیدن نوشتش دلم برای عرفان تنگ شد . 

عرفانی که همیشه و همیشه اسمشو کنار قالبای بلاگ میبینیم و خیلیامون یادمون رفته که عرفان چیشد ؟ 

با این حال خیلی چیزا از اون موقع عوض شده ، خیلیا رفتن و خیلیا اومدن ، و کمتر کسی نارین و شاید یادش باشه . اما من هیچوقت خاطرات بلاگ و تخته جیم و یادم نمیره . 

نمیدونم الان حس خوبی دارم یا نه ، ولی این نوشته رو نارین با حالت تهوع شدید در کنار پارس های شدید سگ کنار پریز برق ساعت ۳ صبح نوشته است . 

/ اما اگر بخوام خلاصه بگم ، تو یه وضعیتی گیر کردم که نیاز دارم به نوشتن و خوانده شدن ، اما همش میگم این نارین اون نارین قدیمی نیست ، پس شاید نشه . اما بازم نمیدونم ؟:)


از اول سال دارم تلاش میکنم برم مشهد زیارت اقا ، اخه خیلی وقته نرفتم

اما از همون عید که تلاش کردم برا گرفتن بلیت همش یه اتفاقی افتاد . دقیقا تا همین الان که میخواستم بلیت بگیرم برای روز تاسوعا عاشورا بازم نشد

و بعد انداختمش برای اخر شهریور که بازم نشد جفت و جور شه

به معنای واقعی آقا نطلبیده . 

از اونور هر کی میرسه بهم ، میگه من هر سال دارم میرم مشهد ، بعد من چند ساله دارم له له میزنم که برم و‌ نمیشه . کاش بطلبه برم ، که دلم تنگ شده .

 

 

 


به شخصه اعتقاد دارم به اینکه : 

کسی که بهشت را در زمین نیافته است ، در آسمان نیز نخواهد یافت !

اول اینکه جنبه روانی اش رو در نظر بگیرید ، اینکه هممون به یک شکلی در اومدیم که به خودمون اجازه لبخند هم نمیدیم ، انگار با خودمون هم قهر کردیم .

 سوار تاکسی و مترو که میشیم انگار همه با هم دعوا داریم ، باور کنید هممون رفتنی ام از این دنیا ، چطور دلمون میاد اینطوری زندگی و بگذرونیم ؟ تا زمانی که خودمون با هم خوب نباشیم ، چطور انتظار داریم زندگی خوبی در انتظارمون باشه ؟

 خواهشا کمی کمتر دل بکشنیم ، کمی بیشتر لبخند بزنیم و بیشتر ببخشیم . 

|همچنان:
خدا معتبر کند|


من : صدایممممم را به یادددددد آررررر اگر آوازه .

کیانا : میشه صداتووووو بیاریییییییی پاییییییین 

من : تو که درس نمیخونی ، پس بذار من اهنگمو بخونم

کیانا : درسته که کتاب جلومه و درس نمیخونم ، اما بلاخره به یه چیزی که دارم فکر میکنم !!!!!

من : خب به چی فکر میکنی

کیانا : به اینکه تو چرا انقدر حرف میزنی ! بذار تمرکز کنم !!!!

پ ن : مردم رفیق دارن منم رفیق دارم بخدا :دی 

اما سوال اینه که کیانا چرا انقدر بی اعصابه ؟کیانای ما سال ۱۴۰۰ کنکور داره (آغاز قرن و با کنکور شروع کنی یعنی ) و با اینکه هنوز دو سال مونده ، از همه طرف دارن بهش این استرس و میدن که کنکور یه غول وحشتناکه . 

تابستون میره مدرسه و البته بماند که هیچی درس نمیخونه اما درسش خوبه ، ولی بازم همه بهش میگن که با این شیوه به هیچ جا نمیرسی ! من نمیدونم چرا ما همیشه سعی میکنم ادمارو از یه چیزی بترسونیم تا اونا راه درست و انتخاب کنن ! اینکه نمیذاریم ادما برن دنبال علاقه اشون خیلی چیزه دردآوریه ، کیانا رشته اس انسانی و هر کی بهش میرسه میگه برو وکالت بخون ! اخه عزیزه من ، کی گفته ادم فقط تو وکالت موفق میشه ؟؟؟ چرا نمیذاریم هر کی کار خودشو بکنه ؟؟ کیانای ما دوست داره اقتصاد بخونه و در کنارش هم یه دونده ماهر باشه ، اما هر کی میرسه بهش فقط این انرژی منفی میده که نه اون چیزی و برو که همه دنبالشن !! 

گاهی اوقات فکر میکنم راسته که ما جهان سومیم ، چون نمیذاریم هر کس بره دنبال چیزی که دوست داره نه صرفا اون چیزی که بقیه دوست دارن اون انجام بده !

من به عنوان کسی که تو هنر بوده ، دیدم که چقدر بچه های هنر سختی میکشن تا خانوادشونو راضی کنن به اینکه هنر اینده داره ! الان بیشتر بچه هایی که کنکور دارن یا حتی لیسانس گرفتن دنبال اینن که اپلای کنن برن فقط !!

حالا انقدر مدرک مهمه ؟؟ الان بیشتر تجربه مهمه ! مهم اینه اگر رشته ات وکالته حداقل بتونی از حق خودت دفاع کنی ! اگه میخوای بری مغز اعصاب بتونی دو دقیقه بوی خون و تحمل کنی ! همه بچه های مدرسه ام بهم میگن ما کنکور و خراب کردیم ، نشد چیزی که میخواستیم ، نشد اونی که خانوادمون برامون خرج کردن تا توی اون رشته در بیایم ، اخه عزیز من ، قربونت اون طرز فکرت برم ، کی گفته آینده ی تو توی ۴ ساعت کنکور دادن خراب یا حتی درخشان میشه ؟ کی گفته هر چی بیشتر بزنیم تو سر دیگران اونا حرف شنو میشن ؟ 

خواهش میکنم انقدر زود نا امید نشیم ، انقدر بازیچه ی افکار کسایی نشیم که نتونستن و به ما هم میخوان بفهمونن که تو هم نمیتونی !!! 


شب هشتم محرم 

حاج آقا گفت تو زندگی ما همیشه پر از نشونه هاییه  که خدا حواسش بهت هست ، مثلا سر کلاس نشستی یهو معلم درباره موضوعی صحبت میکنه که چند روزه ذهنتو گرفته ، اون‌ موقع اگه چشماتو ببندی رو به این نشونه ها، یعنی اینکه تو‌ نخواستی ، تو قبول نکردی ، 

وگرنه خدا همیشه در خونه اش بازه . 

امشب یکم دلم گرفته ، فقط ازتون میخوام سر دعاهاتون 

یه گوشه چشمی هم به من داشته باشید لطفا .

یک طرف اکبر به میدان میرود 

دامن کشان . 

شب هشتم محرم ، شب حضرت علی اکبر .

صدا از حاج محمود کریمی 

 

 

 

 

 


شب هفتم محرم

یکم دیگه . دووم بیار .

طرفای ساعت ۸ بود که زدم شبکه سه ، داشت کربلا رو زنده نشون میداد ، مردی که داشت صحبت میکرد با هر حرفی که درباره امشب میزد بغضش میگرفت . 

صبح هم تو استادیوم آزادی و مصلی‌ مراسم شیرخوارگان حسینی رو برگزار کردن . 

برای امشب . برای شش ماهه ی‌اباعبدالله .

شب هفتم محرم شب حضرت علی اصغره . شب جگر گوشه ی اباعبدالله ، جگر گوشه ای که تیر سه شعبة حرمله بند بند گلوشو گرفت ، شش ماهه ای که اباعبدالله خونشو تو دستاش گرفت و سمت آسمون گرفت .

اما یک قطره هم از خون جگر گوشه سیدالشهدا رو زمین نریخت .

چه دلی داشت آقا که بعد فدا شدن طفلش ، خطاب به خدا گفت :ای خدا! چون تو این صحنه ها را می بینی تحمل این مصیبت ها بر من آسان می شود.» 

چه دلی داشت آقا .

چه دلی داشت زینب .

آخ . امان از دل زینب .

امان .

صدا : میثم‌ مطیعی .


 

شب ششم محرم 

 

داشتم به این فکر میکردم که چند درصد از ماهایی که میریم هیئت وحسینیه ها سعی میکنیم رفتارمون و به اباعبدالله نزدیک کنیم ؟ 

وقتی از شرایطی که دارم میترسم یاد صحنه ی

بسته بودن کوفه میوفتم که باعث شد کاروان آقا بره سمت کربلا ،

دیگه مانع بزرگتر از این هست مگه ؟ 

چطور میشه حُری رو که راهت و بست و از دور ببخشی ، چطور میشه به شمر بگی بلند شو برو شفاعتت میکنم به مادرم قسم ، چطور میشه که حضرت زینب سر نماز نشسته اونایی که اباعبدالله رو سنگ میزدن دعا میکرد ؟

جوابم سوالم این بود که یه خدایی هست که یادش دلهارو اروم میکنه .

یه خدایی هست که اگه محبتش و به دلت راه بدی دیگه مانعی نداری 

یه خدایی هست که اگر دلت قرص شه بهش دیگه از چیزی ترس نداری ، نه تنها ترسی نداری بلکه میتونی بدترین ها رو هم ببخشی .

کاش تو محرم بیشتر این راه رو بشناسم . کاش . 

کاش دلمون هر لحظه بیشتر به خدا قرص شه .

عکس و متن هم از خودم . 

 


شب پنجم محرم 

سفر ما فردا صبح تموم میشه ،

چهار روز رو زیر سایه شمس الشموس گذروندیم .

امروز رو با حرم آقا شروع کردیم ، آخر شب هم با حرم تموم کردیم . 

آفتاب داغِ صبحهای حرم ، فرش هایی که سریع نظافت میشدن 

و‌ بعد توسط کلی ادم زحمتکش پهن میشدن و خادم هایی که با خوشرویی جواب‌ میدادن زیبایی حرم رو چندین برابر میکردن

از جمله قشنگ ترین چیزهایی که تو مشهد دیدم ، اینه که هر نذری که داشته باشن چه چایی و چه شله و . توی ظرف و لیوان های شیشه ای میریزن و پخش میکنن، خوبه که همچین فرهنگی رو شروع کردیم 

و در آخر هم دعا میکنم برا همتون که هم طلبیده شید مشهد و هم کربلا

عکس هم قبل رفتن به حرم تو باب الرضا گرفتم ، الحق که حرم از هر طرفی قشنگی خودشو داره ، کاش میشد این لحظات و نگه داریم و چندین سال نگاهشون کنیم 

همه دنیا رو نمیدم به یه لحظه حرمت آقا

گره خورده این دل من به پرای علمت آقا

منو به محرم رسوندی ازت ممنونم

نه محرم تموم سال برات گریونم

به ابالفضل که تا زنده ام به پات میمونم

ای آب حیات، عالی درجات، کشتی نجات ارباب

جونم به فدات، جونم به فدات ارباب»

 

 

 


شب چهارم محرم

 

از حرم که اومدم بیرون ،

صدای روضه خونی بلندی کل فضا رو گرفته بود ،

و بوی عدسی ای که از اطراف میومد

و مردمی که یه تن سیاهپوش بودن برای ارباب . 

این روزا احساسی که دارم ، بهترین حس دنیاست ، 

یه حسه بهشتی که دلم نمیخواد تموم شه ، نمیخوام زود بگذره ،

برای همین برای نگه داشتن این حس دارم تمام تلاشمو میکنم ،

هر کار شده میکنم تا بمونه این حس در درونم .

اینو مرحمت بفرمایید گوش کنید .

حس میکنم داره از زبون خودم و خیلیای دیگه میگه .

با تو میشه دو عالم رو با هم داشت 

دوست داشتم و دارم و خواهم داشت »

ارباب خوبم .

این هم صحنه ی حرم و روضه و هلال ماه که با کلی تلاش بلاخره آپلود شد

اگر باز نشد بزنید از این لینک استفاده کنید تا بالا بیاد :) 

http://bayanbox.ir/view/3973849003820047611/EA0733F1-F2AD-4E63-9319-FABC9B743956.mov

محرم ۹۸

 

 

 

 


شب سوم محرم

( این پست بخاطر ذوق زیادی که دارم عکس زیاد داره ) 

توی ماشین بودم که یه پست جدید تو بلاگ گذاشتم ، 

گوشیو خاموش کردم و گذاشتم تو کیفم 

- اینجا رو ببین 

+ . چی ؟ 

- شعبه ی فلان فروشگاه بود 

اصلا نمیفهمیدم چی میگه ، یه حس بیتابی داشتم که برام شیرین بود .

از ماشین پیاده شدم ، یک صف طولانی از ادم هایی که

منتظر بودند سوار ماشین بشن تا ماشین ببرتشون دم حرم .

مگه میتونستم صبر کنم ؟ مگه میتونستم منتظر بشم دیگه ؟ 

گفتم : نمیتونم صبر کنم ، پیاده میرم دم حرم اقا 

شروع کردم راه رفتن 

دیدم ، بلاخره دیدمش ، بلاخره گنبدشو دیدم ، بلاخره امام مهربونیا رو دیدم . 

بلاخره بعد این همه سال تونستم بیام پابوس اقا ،فقط تو اون لحظه گوشیمو اوردم 

بالا و از زیباترین لحظه ی عمرم عکس گرفتم 

شروع کردم دنبال گنبد گشتن ، هر کی که سر راهم رسید پرسیدم که باید کجا برم ؟

که نکنه یه وقت دیر برسم .

وسط شلوغیای اون وسط ، وسط اون همه ادم های مختلف

با رنگ های مختلف ، زبان های مختلف ، کشور های مختلف .

همه اومده بودن که سر تعظیم فرو بیارن برا امام خوبیا .

نشستم یه گوشه و نگاش کردم .

نگاش کردم

نگاش کردم .

( در رابطه با پست قبلی ، حرفاتونو تا جایی که اینترنت یاری کرد رسوندم ، تو دعای دست جمعی هم اسم اونایی که بود و نبود و گفتم ، اما روزهای اینده هم میرم و بازم اسماتون و حرفاتونو میگم پس اگر کسی جاموند بیاد ، اونایی هم که عکساشونو نتونستم بگیرم حتما میگیرم و براشون میفرستم ، ان شا الله همه مشکلاتامون حل شه . ممنونم که به من اعتماد کردین برای وسیله ی زدن حرفاتون ، اجرتون با امام حسین و امام مهربونیا ) 

یا علی


یادتونه هفته پیش گفتم دارم میرم مشهد ؟ 

باید بگم که به لطف خدا همین الان تو راهه حرم آقا امام رضام .

تو این یک هفته خیلی طلب دعا کردم ازتون ، خیلی بهم لطف داشتید ، تنها کاری که میتونم بکنم اینه که هر دعایی که دارید یا هر حرفی که با اقا دارید و پیش خودتون تکرار کنین ، بعدم یه نقطه یا هر چیز دیگه ای که میخواید و برام بنویسید تا من بتونم تو دعای دست جمعی که میخوام جلو ضریح آقا بکنم اسمتونو ببرم ، میدونم اصلا به این چیزا نیست ولی یه سریامون خیلی طلب دعا داریم ، گفتم شاید یه گوشه از این سفره رو باهاتون سهیم بشم اگر مایل باشید

نظرات این پست اصلا نشون داده نمیشه و فقط و فقط بین ما و خدامونه پس مطمئن باشید کسی از نظری که برام مینویسید خبردار نمیشه 

خوشحال میشم از اینکه تو دعام اسمتونو ببرم ، اگر هم که مایل به نظر دادن نیستید فقط پست و لایک کنید تا به تعدادی که خوندن دعا کنیم همه . 

یا علی 


 

دومین شب محرم 

 

از اونجایی که تو‌ زنونه کسی نبود که پذیرایی کنه ، بعد زیارت عاشورا بلند شدم از حاج .” یه سینی چایی گرفتم و بردم تو زنونه . 

از بچگی همیشه یکی از ارزوهام این بود

که برا آقامون حسین چایی پخش کنم 

باورم نمیشد که دارم اینکارو میکنم ، باورم نمیشد دارم‌ نوکری ارباب و میکنم

اما اخر سر خدا امتحانم کرد .

اولش اشتباه کردم اما اخرش انگار خودِ امام حسین دستم‌ و کشید . 

که بیشتر نرم تو گناه ، که بیشتر اشتباه نکنم .

انگار برا همون چند باری که رفتم و اومدم دستم و گرفت . 

یا امام حسین . اگه بگم دنیارو بهم ندادی دروغ گفتم . 

اقا ، اقا کمک کن ، کمک کن که ما محتاجیم .

جان آقا ، سن قربان آقا

خدا هر لحظه در حال امتحان کردن ماست تا بفهمیم لیاقت داریم یا نه . 

خدایا ، کاش همیشه دستمونو بگیری 

کاش همیشه هوامونو داشته باشی

خدایا امشب بیشتر از اینکه از براورده شدن ارزوم خوشحال بشم ، از این امتحان شدن خوشحال شدم .

خدایا کاش همیشه یادمون بمونه که ما بنده ایم و بس . 

استغفرالله ربی و اتوب الیه”

عکس و متن از خودم 

صدا هم کربلایی مجید بنی فاطمه

 

 


اولین چایی 

اولین شب محرم 

با اینکه تعداد زیادی برای هیئت نیومده بودن ، اما هیئت خلوت هم عالمی داره ، انگار وسط سخنرانی حاج آقا از زمین کنده میشی میری یه عالم دور ، جایی که کسی نیست ، یه لیوان چایی میدن دستت و نگاتم نمیکنن ، که کی هستی ؟ چیکاره ای ؟ تو اونجا فقط مهمه که برای حسین اومدی . 

خیلی وقت بود که با هیئت محله قهر بودم ، حتی قبل رفتنم دلم راضی نبود که برم ، اما خانواده گفتن ، سر امام حسین که میشه نباید کینه داشته باشی از کسی . 

به .” گفتم برو ببین ساعت چند شروع میکنن ، بعد چند دقیقه برگشت گفت ساعت ۹ 

گفتم با کی صحبت کردی ؟ گفت با حاج ”

گفتم نگاهش چطوری بود ؟ گفت اونقدر مهربون که . 

رفتم بلاخره . انقدر خلوت بود که شد باب آشتی من . 

سخنران شروع کرد صحبت کردن . 

با هر حرفی که زد ، با خودم گفتم چطوری تونستم این همه مدت ادمهارو نبخشم ؟ از این همه ادم کینه به دل بگیرم ؟ این همه دروغ بگم ؟ این همه قضاوت کنم و بازم بیام برا آقا ، برا امام حسینی که حُر رو تو ثانیه ای بخشید . گریه کنم ؟  

همونجا سخنران گفت فک نکن امام حسین فقط مومن ها و ادمای خوب و دعوت میکنه به درست زندگی کردن . آقا حسین انقدر بزرگه ، که سفره اش برای همه گناهکار ها و توبه کننده ها هم جا داره . 

دیدم نه ، هنوز فرصت هست ، هنوز وقت هست که بگم خدایا بخشیدم و تو هم ببخش

وقتی اقا حسین ، حر رو از دور بخشید ، دیگه من کی ام که نبخشم ؟ 

خدایا ببخش که انقدر دیر میایم پیشت ات .

. این خبر را برسانید به کنعانی ها 

بوی پیراهن خونین کسی می آید .

/ شب اول محرم ۱۳۹۸

عکس و متن از خودم .

صدا هم که از کربلایی مجید بنی فاطمه . 

 

 


ما زنده به آنیم که آرام نگیریم 

 

خسته بودم ، حوصله ی اینو که بخوام امروز کاری انجام بدمو نداشتم ، برای همین تصمیم داشتم امروزو کامل تو تخت بمونم و بخوابم 

تا اینکه ساعت ۱۰ با صدای اینکه بلند شو ، تلفن کارت داره از خواب پریدم

اصلا نفهمیدم کجام و چطوری از جام بلند شدم ، اصلا خوابم یا بیدار.  فقط رفتم سمت تلفن و گفتم : بله ؟ 

صدا اومد که : طلبیده که بری .

همین یه جمله کافی بود تا بفهمم خواب نیستم ، ۶ ماه رفتم دنبالش و نشد ، تو یه روز خودش همه چی و درست کرد که تو محرم برم مشهد .

خوبه که یه همچین اتفاقهایی داره میوفته . 

چند روز پیش گفتم نا امیدم 

دیروز از امید و متولد شدن حرف زدم

و امروز . 

الهی که همه بخواین و بشه . 

اگه نشد ، اگه خود اصلی کاری بخواد ، اتفاق میوفته .

هفته ی دیگه عازمم؛ 

ولی انقدر حالم عجیب بود که نتونستم نگم .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها